پائیز ژنرال
منم ژنرال پائیز!
من هرگز آرامش ندیدە،
ژنرالم...
ژنرال هزاران درخت عریان و
میلیاردها برگ ریخته.
منم ژنرال پائیز ...
کلاهم ابر و
ستاره های قرار گرفته بر دوشم،
چند برگی، به رنگ نقره
پالتوم از باد سرد و
شمشیرم از شاخه ی درختی فرسوده.
منم ژنرال پائیز
خونی به رنگ زرد،
در رگهایم جاریست و
چشمانم همچون ابر، نمناک.
تنها من بودم،
در تابوت شیشه ای
چند برگی به خاک سپردم.
منم ژنرال پائیز
من بودم،
کە بە جنگ زمهریر فراموشی رفتم و بیشمار برگان را
از دستانش بیرون کشیدم.
من بودم،
شبانگاە برگها را
بە زیر بال ماهتاب و تشعشع آفتاب،
سوق دادم.
منم ژنرال پاییز،
بدون من،
من بودم گفتم، جنازەی سایە، سبز است...
و برگ ریختەی مهاجر.
تنها من بودم کە در محراب پاییز
بر جانهای زندەی برگها
نماز شهید برپا می کنم و
نام نماز مییت، بر آن نمی گذارم.
شاعر: محمد عمر عثمان
ترجمە ارسلان عزیزی
29.10.2019