نامه‌ای کوتاه به‌ وبنویس ئاسۆ


سروه‌ خانم

قبل از هر چیز خسته‌ نباشید. مطلب شما مربوط به‌ سیزده‌ آبان بود و از آن زمان اگر اشتباه‌ نکنم حدود یک ماه‌ می گذرد. در گوگل دنبال یک مطلبی می گشتم که‌ وبلاگ شما را دیدم. با توجه‌ به‌ سن شما بسیار جالب بود. دقت و طنزی که‌ در نوشته‌هایت وجود دارد، قابل تحسین است. مطلب تو مرا یاد یک ربع قرن پیش انداخت. زمانی که‌ هنوز برای تولد تو سالهای زیادی لازم داشت. سال 1361 بود. خامنه‌ی که‌ حالا دیگر سالهاست که‌ رهبر شده‌، رئیس جمهور بود و برای سرکشی جبهه‌های جنگ به‌ مریوان آمده‌ بود و سری هم به‌ تنها دبیرستان پسرانه‌ی شهر که‌ نامش را همان زمان از فرخی به‌ طالقانی تغییر داده‌ بودند، زد. آن زمان بعد از سخنان مسئولین از خودیها یکی با صدای بلند می گفت: تکبیر و بقیه‌ باید سه‌ بار میگفتند: آلله‌ و اکبر خمینی رهبر ، مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر منافقین و صدام. حسین الیاسی که‌ دانش آموز همان دبیرستان و از خودیها بود. هرازگاهی با صدای بلند تکبیر را ادا می کرد. اما تکرار بچه‌ها کم جان بود. خامنه‌ی بعد از پایان سخنرانی در اطاق دفتر از‌ شیرانی که‌ رئیس دبیرستان بود پرسیده‌ بود که‌ این مدرسه‌ چند دانش آموز دارد؟ و شیرانی هم در جواب گفته‌ بود: 600 نفر. اما خامنه‌ی به‌ شیرانی گفته‌ بود. ولی این صدا، صدای شش نفر بود.! خامنه‌ی رفت و شیرانی زهرش را به‌ ما ریخت. حدود چهل تن از بچه‌ها که‌ من هم یکی از آنها بودم را به‌ یکی از اطاقهای مدرسه‌ فراخواند. هرآنچه‌ از فحش و ناسزا در چنته‌ داشت به‌ کام ما ریخت و چند ساعت بعد، از آنجا ما را روانه‌ زندان کردند، پرونده‌های بلند بالای برای ما تدارک دیدند که‌ در نتیجه‌ی آن، بسیاری به‌ حبسهای طویل مدت و شماری اعدام و برخی بعدا" آزاد شدند. اما آنچه مسلم است نه‌ صداها را می توان خفه‌ کرد و نه‌ به‌ زور می توان صدایی از حلقوم کسی بیرون کشید. موفق باشید. م

آلمان / کلن / ارسلان

تعداد بازدیدکنندگان